الهه ی الهام
انجمن ادبی
«داستان: گنجشک و آتش»
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت! پرسیدند: چه می کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه ی آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم. گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت، تو چه کردی؟ پاسخ می دهم: هر آنچه که از من برمی آمد! دوستی نه در ازدحام روز گم می شود و نه در سکوت شب، اگر گم شد، هرچه هست، دوستی نیست...! از کتاب: روانشناسی زبان نوشته ی: سید مصطفی طباطبایی
نظرات شما عزیزان: یک شنبه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|